سلام دوستای گلم به وب من خوش اومدید خیلی زیاد !!!!!
بچه ها من وب های زیادی دارم که خیلی هاتون لینکشو دارین ولی این یکی فرق داره یه وبه که منو پسر داییم ( مهدی ) با هم زدیمش (البته همه کاراشو من کردم) فقط برای شوخی و خنده !
بهتون پیشنهاد میکنم حتماً بهش سر بزنین چون اونجا براتون کلی سوپرایز داریم .
البته هنوز پستای زیادی نذاشتیم چون تازه زدیمش ولی خب بهتره همین الان روی لینک زیر کلیک کنید.
اینم لینکش . اگر هم خواستین منو بلینکین و تبادل لینک کنیم ، اول منو بلینکین و بعد بگین تا منم شما رو بلینکم.
خیلی دوستون دارم ، خیلی مواظب خودتون باشید . اینم بوس با همون قلب خوشگل!خخخخخخ
دیگ دارم خعلی زود زود میزارم ×
اینم قسمت بعـــد:
اینجا بودیم که یه روز ماریا به خونه سوزانشون میره و به سوزان میگه : می تونه برای 1 ساموئل رو نگه داری؟ باید برم بیرون خرید کنم گفتم ساموئل هم بزارم پیشت !میشه نگهش داری؟
سوزان هم بعد از مکث کوتاهی گفت: باشه مشکلی نیست!من هم کاری ندارم و می تونم ساموئل رو نگه دارم .
ماریا هم از سوزان تشکر کرد و گفت : فقط این که...شاید ساموئل گرسنه بشه و شیر بخواد اینم شیرش که آمادست اگه گریه کرد بهش بده . سوازن گفت: باشه تو برو من حواسم هست!
ماریا خداحافظی کرد و رفت.
سوزان با حسرت به بچه نگاه می کرد و از اینکه نمی تونست مادر همچین بچه ای باشه ناراحت بود .
برای یه لحظه فکرای بدی به سرش راه پیدا کرد و با خودش گفت : اگه این بچه نبود الان رابطه منو ماریا خیلی خوب بود ، اصلا اگه ماریا هم بچه دار نمی شد ... اونقت هر دو بدون بچه بودیم و خب منم هیچ وقت به
ماریا حسودیم نمی شد ...
بعد با خودش گفت : خب...الانم می تونه این بچه نباشه...
و همین موقع بود که صدای گریه ساموئل سوزان رو از این فکر و خیال ها بیرون آورد.
او رفت برای ساموئل شیر بیاره و ساموئل هم خودش رو در حالی که رو روی زمین می کشید ، به آشپزخونه رسوند.
سوزان با دید ساموئل فکر احمقانه ای به سرش زد و بعد هم به قوطی سمی که بالای کابینتش بود نگاه کرد و گفت : من خیلی راحت می تونم این بچه رو با مقداری از این سم بکشم!
بعد رفت و قوطی سم رو پایین آورد . و یه دفعه گفت: دارم چی کار می کنم ؟ این فقط یه بچست ... من ..چه فکری کردم ؟؟؟این ساموئله !بچه ی ماریا و جاش!
و بعد رفت و قوطی سم رو سر جای اولش گذاشت و بعد هم نگاهی به ساموئل کرد. ساموئل مظلومانه به سوزان نگاه می کرد !
سوزان شیشه ی شیر رو برداشت و ساموئل رو هم بغل کرد و به هال پذیرایی رفتن . سوزان روی مبل نشست و ساموئل را روی پاهاش نشوند و شروع کرد به شیر دادن به ساموئل .همون طور که با
شیشه به ساموئل شیر می داد و ساموئل هم نگاهش می کرد با خودش گفت: چقد خوب می شد من هم می تونستم بچه دار بشم ...
و ...
خب دیگه بسه فعلا بقیشم قسمت بعد!
دیگ دارم همچین زود زود ادامه میدم×
تازه امروز آمدیم مسافرت خونه مامان بزرگم و من دارم از اونجا براتون می نویسم!!!
اینم قسمت بعدی:
خب اینجا بودیم که ماریا با جاش دوست شده بود سوزانم با پیتر اون پسره مایکم که از اینجا رفته و اونجا با یه دخی دیگه دوس شده بود. اوضاع از بهتر نبود !
خب اینم ادامش تو ادامه مطلب:
اینم ازشخصیت های داستانم:
ماریا:
جاش:
پیتر:
سوزان:
مایک: خخخخ عکس پیدا نکردم گفتم اینو بزارم!!
حالا یه نظر سنجی :
ماریا خوشگل تره یا سوزان حتما جواب بدین!
منتظرم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
اینم از ادامش :
مایک تازه 3 جلسه بود که میامد کلاس گیتار که تو همون جلسه سوم به ماریا گفت که دوسش داره !
ولی ماریا گفت : نه!× مایک هم کمی نگاش کرد و گفت: ینی پیشنهاد منو رد می کنی؟؟؟؟؟؟؟؟ماریا هم گفت: آره!!!
مایک هم بدون اون که چیزی بگه گفت: خیلی خب !!!
بعدش هم رفت و نشست رو صندلیش !!
همین طورکه زمان میگذشت رابطه جاش با ماریا بهتر می شد ...
تا که یه روز مایک اومد و پیش سوزان نشست . وسط کلاس هم به سوزان پیشنهاد داد!!!!!! سوزان هم نگاهی به مایک کرد و چیزی نگفت!!
پیتر که حرفای مایک رو نشنیده بود از سوزان سوال کرد که مایک چی گفته؟
ولی سوزان باز هم چیزی نگفت!چون ته دلش هم مایک رو دوست داشت هم پیتر رو!!
2 ماه بعد رابطه جاش و ماریا عالی شد . جاش خوشحال بود ولی تکلیف پیتر هنوز معلوم نبود و هیچ هم معلوم نبود که سوزان قراره با کی دوست بشه!!!
روز ها میگذشتند تا اینکه یه روز جاش و ماریا اول قرارشونو گذاشتن با هم به یکی از رستوارنهای خوب شهر رفتن و شام خوردن!!!!
پیتر هم وقتی فهمید هیچ واکنشی نشون نداد انگار نه انگار که یه روزی عاشق ماریا بود!!
تا اینکه یه روز مایک به کلاس نیومد و این غیبتش ادامه پیدا کرد و مایک 1 ماه تموم اصلا به کلاس نیومد.
بعده از 1 ماه یه مایک که تونسته بود شماره سوزان رو هم پیدا کنه یه تلفن به سوزان زد و گفت که از اینجا رفتن او الان با یه دختر دیگه دوسته!!
سوزان هم کمی تعجب کرد و گفت :پس... مایک نذاشت حرف سوزان تموم بشه که گفت آره دیگه همو نمیبینیم! و خیلی راحت خداحافظی کرد!
سوزان هم با او خداحافظی کرد و تلفن رو قطع کرد!
بعد از این زنگ سوزان مایک رو خیلی راحت فراموش کرد و با پیتر دوست شد !
دو هفته بعد هم اونها با هم قرار شام گذاشتن.
دیگه همه انگار خوشحال بودن!!
.
.
.
.
.
.
ولی داستانم هنوز تموم نشده و ادامه داره ادامشم سعی می کنم هر چه زودتر بنویسم!!
وای خلاصه بعده یه مدت طولانـــــــی اومدم ادامه داستانمو بنویسم!!
اینم از بقیه داستان:
خب اون شب تموم شد و پیترهم برگشت خونه.
جاش و پیتر بدون این که با هم صحبت کنن خوابیدن !!
صبح روز بعد هم مثل همیشه بود و اتفاق خاصی نیوفتاد!!
تا این روز بعد اومد و جاش یادش افتاد که کلاس دارن!!!ل
بعد رفت صبحانه رو حاضر کرد و پیتر رو هم صدا کرد.
بعد هر دو وقتی صبحانه خوردن رفتن حاضر بشن که برن کلاس . وقتی رسیدن همون طور که انتظار می رفت ماریا هم آمده بود.پیتر و جاش هم بدون اینکه چیزی بگن رفتن و چند صندلی اون ور تر از ماریا نشستن!
اون روز و چند جلسه دیگه هم رفتارشون همین طور بود .تا اینکه حدود 1 ماه بعد وقتی رفتن به آموزشگاه پیتر با ماریا احوال پرسی مفصلی کرد و جاش هم همین طوری پیتر نگاه می کرد.
بعد هم جاش یه سلام کوتاه به ماریا کرد و دیگه چیزی نگفت!
تا اینکه 2هفته بعد یه دختر جدید تو کلاس اونا ثبت نام کرد.
اسمش سوزان بود دختر خوشگلی هم بود .
پیتر عاشق سوزان شد و به کلی ماریا رو از فکرش بیرون کرد.ولی جاش نه او هنوز هم عاشق ماریا بود و هیچ علاقه ای نسبت به سوزان نداشت.
درست یه هفته بعد از اینکه سوزان به کلاس اونا وارد شده یه پسر دیگه هم اومد که اسمش مایک بود .مایک پسر خوش قیافه ای بود و خیلی از دخترای اونجا هم ازش خوششون میامد.
.
.
.
.
.
بقیه اش هم بعدا می نویسم!!!!!!!!!!
باز می خوام داستانمو ادامه بدم!!!!!!!!!!!
همین الان می خوام شروع کنم!!!!!!!!!!
خدایا!!!!!!!!!!!!!!
نمی تونم...
دستام قدت تایپ کردن نداره....
چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آخه چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مرگ مرتضی پاشایی عزیزو میگم که در سن 30 سالگی چشماشو بست و چشمای همه رو پر از اشک کرد!!!!!!!!!!!!!!!!
ببخشید اگ این پستم بده چون دارم همراه با اشک ریختن می نویسمش....
بعداً براتون ی خوبشو میزارم....
.
.
.
.
الان به احترامش ی دیقه سکوت کنید و ی صلوات هم بفرستید.
.
.
.
.
اوّل ctrl + f رو بزنید .
خب حالا شماره ی 9 رو بزنید .
در آخرش هم Enter رو بزنید !
تقدیم به همتون !