اینم از ادامش :
مایک تازه 3 جلسه بود که میامد کلاس گیتار که تو همون جلسه سوم به ماریا گفت که دوسش داره !
ولی ماریا گفت : نه!× مایک هم کمی نگاش کرد و گفت: ینی پیشنهاد منو رد می کنی؟؟؟؟؟؟؟؟ماریا هم گفت: آره!!!
مایک هم بدون اون که چیزی بگه گفت: خیلی خب !!!
بعدش هم رفت و نشست رو صندلیش !!
همین طورکه زمان میگذشت رابطه جاش با ماریا بهتر می شد ...
تا که یه روز مایک اومد و پیش سوزان نشست . وسط کلاس هم به سوزان پیشنهاد داد!!!!!! سوزان هم نگاهی به مایک کرد و چیزی نگفت!!
پیتر که حرفای مایک رو نشنیده بود از سوزان سوال کرد که مایک چی گفته؟
ولی سوزان باز هم چیزی نگفت!چون ته دلش هم مایک رو دوست داشت هم پیتر رو!!
2 ماه بعد رابطه جاش و ماریا عالی شد . جاش خوشحال بود ولی تکلیف پیتر هنوز معلوم نبود و هیچ هم معلوم نبود که سوزان قراره با کی دوست بشه!!!
روز ها میگذشتند تا اینکه یه روز جاش و ماریا اول قرارشونو گذاشتن با هم به یکی از رستوارنهای خوب شهر رفتن و شام خوردن!!!!
پیتر هم وقتی فهمید هیچ واکنشی نشون نداد انگار نه انگار که یه روزی عاشق ماریا بود!!
تا اینکه یه روز مایک به کلاس نیومد و این غیبتش ادامه پیدا کرد و مایک 1 ماه تموم اصلا به کلاس نیومد.
بعده از 1 ماه یه مایک که تونسته بود شماره سوزان رو هم پیدا کنه یه تلفن به سوزان زد و گفت که از اینجا رفتن او الان با یه دختر دیگه دوسته!!
سوزان هم کمی تعجب کرد و گفت :پس... مایک نذاشت حرف سوزان تموم بشه که گفت آره دیگه همو نمیبینیم! و خیلی راحت خداحافظی کرد!
سوزان هم با او خداحافظی کرد و تلفن رو قطع کرد!
بعد از این زنگ سوزان مایک رو خیلی راحت فراموش کرد و با پیتر دوست شد !
دو هفته بعد هم اونها با هم قرار شام گذاشتن.
دیگه همه انگار خوشحال بودن!!
.
.
.
.
.
.
ولی داستانم هنوز تموم نشده و ادامه داره ادامشم سعی می کنم هر چه زودتر بنویسم!!