سفارش تبلیغ
صبا ویژن

من داستان زیاد می نویسم ولی تا حالا هیچ کدوم رو تو هیچ کدوم از وبام ننوشتم اما این رو براتون نوشتم تا ازش (البته امیدوارم) لذت ببرید.این داستان ،داستان دو دوسته به نام های جاش و پیتر که از خیلی وقت پیش با هم دوست بودند.اون ها قسم خورده بودند تا زمانی که زنده اند دوستی شون رو حفظ کنند.حالا برگردیم به امروزشون :ساعت 6 صبح بود جاش با صدای ساعت از خواب بیدار شد ولی پیتر هنوز خواب بود .جاش رفت و آبی به دست و صورتش زد دوباره به اتاق برگشت دید که پیتر هنوز هم خوابه.جاش رفت و پیتر رو هم بیدار کرد و پیتر هم رفت و آماده شد و آمد سر میز صبحانه نشست.بعد از صبحانه جاش به پیتر گفت:تو امروز بیرون کاری نداری که سر راحت منو به یه جایی برسونی ؟؟ آخه موتورم بنزین نداره...پیتر گفت چرا اتفاقا من هم تازه می خواستم حاضر بشم برم ،چطور مگه؟؟جاش گفت خودت خوب میدونی که من به یادگیری گیتار خیلی علاقه دارم ،تا حالاش هم که نرفتم به خاطر این بود که سرم خیلی شلوغ بود ولی حالا که کمتر کار دارم تصمیم گرفتم برم کلاس گیتار تا گیتار یاد بگیرم.. پیتر گفت حالا این جایی که می خوای بری کجاست ؟؟؟؟؟جاش آدرسش رو داد و پیتر هم گفت :چه خوب جایی که من هم می خوام برم تو همین مسیره . راستی یه چیزی ،اگه دیرت نشه اول بریم کایی که من کار دارم .آخه من یه کار فوری دارم فقط باید چندتا چیز رو امضا کنم و ...این چیزا.جاش قبول کرد . اما وقتی رفتند دیدند که که اداره بسته است.پس رفتند طرف آموزشگاه موسیقی و...منتظر ادامه داستان باشید.






تاریخ : یکشنبه 93/5/26 | 9:40 عصر | نویسنده : کارول | نظرات ()
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


قالب وبلاگ

چت روم

هدایت به بالا

کد هدایت به بالا

کد موس فانتزی

SongText.in
song code
تصاویر زیباسازی نایت اسکین