سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خب من اومدم که بریم سراغ داستانم .آخه خیلی وقته که نیامدم بنویسمش .خب این قسمت همون قسمتیه که من می خوام پس بریم بخونیمش :

  


ادامه مطلب...




تاریخ : جمعه 93/6/14 | 9:11 عصر | نویسنده : کارول | نظرات ()

سلام همگی دو روزی بود که به وبم سر نزده بودم  ، آخه چون رفته بودیم مسافرت . 

خب عوضش الان می خوام براتون ادامه داستانمو بنویسم دیگ . 

.

.

.

.

.

.

صحبت بسه دیگ بپرین ادامه مطلب تا بقیه داستانمو بخونید.دوست داشتن

 

 

 

 

 

ادامه مطلب...




تاریخ : شنبه 93/6/8 | 8:44 عصر | نویسنده : کارول | نظرات ()

خب دوستان می دونم که برای این قسمت زیاد صبر کردین ، ببخشید شرمنده آخه یه مشکلاتی واسم پیش آمده بود . 

 

 

 

 

 

خب حالا بریم سر داستانم. پس بریم ادامه مطلب:

 

 

ادامه مطلب...




تاریخ : سه شنبه 93/6/4 | 7:53 عصر | نویسنده : کارول | نظرات ()

سلام بچه ها منم دارم هر چی زودتر ادامه داستانمو می نویسم تا بخونیدش. به خدا از بس که نوشتم ، دستم درد گرفته . ولی به خاطر شما بازم مینویسم (این نشونه خوب بودنمه)خخخخخخ . مؤدبدوست داشتنپوزخند

پس شما هم منتظر ادامه داستانم باشین و یادتون نره که ، کامنت  بزارین لطفا .دوست داشتن






تاریخ : جمعه 93/5/31 | 4:54 عصر | نویسنده : کارول | نظرات ()

اینم از ادامه:پیتر می خواست بره .جاش گفت : پیتر تو نمی خوای ثبت نام کنی ؟؟پیتر گفت : نه .من دوست ندارم جاش گفت :خب اگه دوس نداری....باشه.و خداحافظی کرد.پیتر خواست بره که درس همون موقع ...یه دخمل خوشمل آومد تو.وای خوشمل چیه؟؟؟؟خشلش خوشمل دهن جفتشون از خوشگلی دخیه وا موند.هر دو چند ثانیه ای نگاشونو دوختن رو دخیه.بعد پیتر یهو گفت:منم میام ثبت نام کنم.خخخخخخخخخ این دخمل چه میکنه؟؟؟تو کلاس نگا شون رو از دخمله که اسمش ماریا بود بر نداشتن.پس که این بشر خوشگل بود.اصن نفهمیدن استاده چی میگه؟؟بعد کلاسم که ...بعله بازمه همه حواسشون به دختره بود.خونه رفتن...این ور رفتن ...اون ور رفتن حواسشون به اون بود اصن قیافه دختره جلو چششون بود برای اولین بار سر ظرف شستن دعوا نکردن.صبم هر دو زود زود پا شدن این از جاش بعید نبود ولی از پیتر چرا.بعد تصمیم گرفتن تو جلسه بعدی ،آخر ساعت او رو واسه شام دعوت کنن.خلاصه جلسه بعدی زبان فرا رسید و ...منتظر ادامه داستانم باشین.






تاریخ : سه شنبه 93/5/28 | 10:2 عصر | نویسنده : کارول | نظرات ()

من داستان زیاد می نویسم ولی تا حالا هیچ کدوم رو تو هیچ کدوم از وبام ننوشتم اما این رو براتون نوشتم تا ازش (البته امیدوارم) لذت ببرید.این داستان ،داستان دو دوسته به نام های جاش و پیتر که از خیلی وقت پیش با هم دوست بودند.اون ها قسم خورده بودند تا زمانی که زنده اند دوستی شون رو حفظ کنند.حالا برگردیم به امروزشون :ساعت 6 صبح بود جاش با صدای ساعت از خواب بیدار شد ولی پیتر هنوز خواب بود .جاش رفت و آبی به دست و صورتش زد دوباره به اتاق برگشت دید که پیتر هنوز هم خوابه.جاش رفت و پیتر رو هم بیدار کرد و پیتر هم رفت و آماده شد و آمد سر میز صبحانه نشست.بعد از صبحانه جاش به پیتر گفت:تو امروز بیرون کاری نداری که سر راحت منو به یه جایی برسونی ؟؟ آخه موتورم بنزین نداره...پیتر گفت چرا اتفاقا من هم تازه می خواستم حاضر بشم برم ،چطور مگه؟؟جاش گفت خودت خوب میدونی که من به یادگیری گیتار خیلی علاقه دارم ،تا حالاش هم که نرفتم به خاطر این بود که سرم خیلی شلوغ بود ولی حالا که کمتر کار دارم تصمیم گرفتم برم کلاس گیتار تا گیتار یاد بگیرم.. پیتر گفت حالا این جایی که می خوای بری کجاست ؟؟؟؟؟جاش آدرسش رو داد و پیتر هم گفت :چه خوب جایی که من هم می خوام برم تو همین مسیره . راستی یه چیزی ،اگه دیرت نشه اول بریم کایی که من کار دارم .آخه من یه کار فوری دارم فقط باید چندتا چیز رو امضا کنم و ...این چیزا.جاش قبول کرد . اما وقتی رفتند دیدند که که اداره بسته است.پس رفتند طرف آموزشگاه موسیقی و...منتظر ادامه داستان باشید.






تاریخ : یکشنبه 93/5/26 | 9:40 عصر | نویسنده : کارول | نظرات ()
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


قالب وبلاگ

چت روم

هدایت به بالا

کد هدایت به بالا

کد موس فانتزی

SongText.in
song code
تصاویر زیباسازی نایت اسکین